نگاهی به مجموعه داستان باغ »از پرویز دوایی

رامین جهان پور



درباره نویسنده:

پرویز دوایی نویسنده، منتقد سینما و مترجم ایرانی متولد  بیست وهفتم آذرماه 1314 در تهران و فارغ التحصیل رشته  زبان و ادبیات انگلیسی از دانشگاه تهران است. او نوشتن را در سالهای نوجوانی با نشریات سپیدو سیاه »،فردوسی» ، روشنفکر»،و ستاره سینما» آغاز کرد. دوران نوجوانی دوایی مصادف شد با پررونق شدن  هنر سینما در ایران به خاطر همین، او که عاشق سینما بود برای مطرح ترین نشریات فرهنگی- هنری آن زمان  کشور، نقد های سینمایی می نوشت. دوایی در اوایل دهه 1350 مدتی کارمند کانون پرورش فکری کودکان ونوجوانان تهران شد ودر همان دوران  چند فیلمنامه هم  برای کارگردانان مطرح سینما  آماده کرد. پرویز دوایی درسال 1353 به طور خود خواسته از ایران مهاجرات کرد وساکن شهر پراگ در کشور چک شدو تا این لحظه در همانجا زندگی می کند. دوایی زمانی که از ایران دور بود دست از نوشتن نقد برداشت ورفته رفته گرایشش به ادبیات داستانی بیشتر شد، او در اواخر دهه پنجاه  خورشیدی   شروع به نوشتن خاطرات کودکی ونو جوانی اش کرد و درواقع خاطراتش را درغالب داستان کوتاه به رشته تحریر درآورد که نتیجه اش مجموعه داستان نوستالژیک با غ» شد که به تشویق و پیشنهاد زنده یاد کریم امامی  (مترجم  معاصر) و دوست نزدیکش در سال 1360 آن را  برای چاپ به ناشری  به نام زمینه» سپرد. کریم امامی در مقدمه چاپ دوم کتاب  باغ  که در سال 1377 توسط انتشارات نیلوفر منتشرشد در مورد چاپ اول آن، این گونه می نویسد: .هرچند ناقدان توجه ای به این کتاب نکردند اما استقبال خوانندگان عادی و سینما دوستان جوان از کتاب بی نظیر بود به طوریکه .حتی یک نسخه از کتاب در انبار ناشرها و کتابفروشیها یافت نمی شد. هرکجا بود علاقه مندان وجوانان کاویده وخریده بودند.» چاپ دوم این کتاب اما با پیگیری ها ی زنده یاد امامی توسط انتشارات نیلوفر منتشرشد.

نگاهی به کتاب

داستان باغ که از 16 داستان کوتاه اجتماعی  تشکیل شده را می توان درردیف یکی از نوستالژیک ترین داستان کوتاه های تاریخ ادبیات معاصر ایران نامگذاری کرد.در این مجموعه نویسنده با فلش بک به گذشته، خاطرات کودکی و نوجوانی خود را با زبانی ساده وقلمی آراسته پیش روی خواننده می گذارد طوری که مخاطب با خواندن اولین سطرهای هرداستان با نویسنده همگام می شود و تا پایان قصه نویسنده را همراهی می کند. مجموعه باغ  نقبی است به عشق های معصومانه قدیم ورفاقتهای صمیمی و بی شیله پیله ای  که درنوجوانی اکثر آدمها رخ می نماید.همچنین نگاهی به زیبایی های گذشته ای که دیگر نیست. دوایی با مجموعه داستان باغ خواننده را به تهران دهه سی و چهل  می برد، تهران قدیمی که عاری از هر نوع برج و آسمانخراش وبزرگراه و اتوبان و پل هاو گذرگاه های  هوایی بود. تهرانی که دوایی در مجموعه باغ توصیف کرده پراز کوچه باغ و نهر و درخت های چنارو بیدمشک ودیوارهای مملو از گلهای پیچک و یاس و رُز و اقاقیاست.نثر دوایی آمیخته ای از سینما و ادبیات  است و رد پای سینما را می توان در تمامی این شانزده قصه احساس کرد. البته سینمایی بودن دوایی درواقع به کمک نوشته های او آمده تا مخاطب با تصاویر جاندارتری از صحنه های داستان روبرو شود و با جان ودل داستان را دنبال نماید. توصیف دقیق  وفضاسازیهایی که در زمان ومکان داستانها به کاررفته ، تصویری بودن  قصه های دوایی را آشکارتر می سازد. یکی از ویژگی های بارز یک داستان کوتاه ماندگار، توصیف و فضاسازی  صحنه های آن است، نکته ای که متاسفانه داستان نویسهای مدرن از آن غافل مانده اند. با پدیدآمدن سبکهای داستانی مثل مینی مال» و داستانک»وجریان های ادبی  همچون پست مدرن»  راوی عصر حاضر ،اکثر قصه ها را  همچون تکس خبری سریع وتلگرامی وبدون توصیف زمان ومکان می گوید و رد می شود وهمین علل باعث شده که داستانهای کوتاه جدید ازداستانهای دهه های  قبل کمتر دیده شوند و کمتردر اذهان بمانند.دوایی توصیف زمان ومکان  داستانها را به بهترین نحو، پیش روی خواننده می گذارد طوری که خواننده خودرا در فضای داستان احساس می کند واین همان نکته مهم ورمز موفقیت داستانها را ایجاد می کند که به آن حس همذات پنداری باکارکترهای  یک اثر موفق  می گوییم.درادامه چند تا از پاراگراف های زیبا وتصویری  این کتاب  را با هم مرور می کنیم:

اول یک خیابانی بود که خاکی بود.جوب های پهنی داشت که دائم آب می رفت.توی جوبها خزه درآمده بود. دوطرف خیابان کیپ هم درخت بود، درخت های چنار،زبان گنجشک، درخت اقاقی. شاخه های درختها از بالا آمده بود روی خیابان را گرفته بود.آدم ازدور که نگاه می کرد سرتاسر خیابان مثل یک دالان دراز سبز بود.(قصه باغ  صفحه 29)

*

از دیشب برف می آمد.صبح هم توی راه که می آمدیم هنوز برف می آمد. ازبالا می ریختند پایین، توی کوچه ها ، وسط جوبها ،روی سروکله مردم ،همه جا برف نشسته بود. همه جا سفید بود.روی درختها ، روی پشت بامها، لب هره ها، پنجره ها ،همه جا. همین طور تکه تکه می آمدند.مثل پنبه. زنگ را هم که زدند هنوز برف می آمد، اما یک خورده کمترشده بود.بعدا که رفتیم سرکلاس دیگرکم کم بندآمد.( قصه یک تکه آینه - صفحه 82)

*

: قیچی مثل کفتر دور کله سرهنگ جیک وجیک می کرد نوکش موهای پشت گردن سرخ وچین افتاده سرهنگ رایواش یواش ورمی چید.آقای طاهری (آرایشگر) دور سرهنگ راه نمی رفت می رقصید.(صفحه -98 قصه آلمانی )

*

توی حوض کاهو انداخته بودند سیب گلاب انداخته بودند. من و یبا می رفتیم سرحوض. من تلنگر می زدم توی آب قلپ قلپ صدا می کرد.ماهی ها به هوای صدا می آمدندجلو.»(باغ صفحه 32)

 

*یکی دیگر از ویژگی های نثر دوایی، زبان نوشتاری اوست که نشات گرفته از زبان کوچه وبازار تهران قدیم است.دوایی این نوع زبان را هم در دیالوگهای ردوبدل شده در بین شخصیت های  داستان به کار برده و هم در نثر نوشتاری اش. در واقع با این سبک گریزی به بومی گرایی و بومی نویسی داشته است که در ادبیات داستانی دنیا هم این سبک رایج است. مثل: نور، گوشه سقف عین کفتر بال بال می زد، عین کفترسفید» (یک تکه آینه صفحه 88) یا .َشرَق خواباند پشت کله ام، گرفت کشید از پشت میز بیرون،کشید آورد بیرون خواباند توی گوشم،هلم داد ،انداختم بیرون(همان صفحه ، همان داستان)

عصرها می رفتیم زیربازارچه، می رفتیم تا ته کوچه درختی، زیر دیوارسفارت، خرمالوها  را نشان می کردیم.می رفتیم لب جوب می نشستیم، من یک نصفه سنگک از خانه می آوردم لب جوب می نشستیم یواش یواش می خوردیم تا تمام می شد.حسن تعریف می کرد آقاش اول ها بیرون دروازه شابدولعظیم دکان داشت، خربزه- هندوانه می فروخت.(دیگ به سر صفحه22 )»

 

درمورد قصه ها

همانطور که پیش تر گفتم این کتاب از 16 داستان تشکیل شده که  بعضی از آنها  عبارتند از دیگ به سر»،باغ »، راهن کوچه دلگشا»،سه پرسیمرغ »، ایستگاه گل عنابی» ،آلمانی» ، شیش، شیش، شیشه شکست» ، شزم» ،سرود» ،گربه»،و. همه این 16 داستان تقریبا با یک شیوه نوشته شده وآن هم سوم شخص مفرد است که از زبان خود نویسنده روایت می شود. دو داستان اول ودوم این کتاب را انتخاب کردم تا به اختصاربه توضیح وتشریح آن ها بپردازم.

دیگ به سر اولین قصه این کتاب است که به رفاقتهای بی شیله پیله توجوانهای قدیم ومدرسه اشان می پردازد .حسن سیاه» یکی از شخصیت های   داستان  کسی است که توی کلاس همیشه مورد تمسخر همکلاسیهایش قرارداد و وفقط راوی داستانهاست که با او دوستی صمیمی دارد. حسن سیاه عاشق بادبادک است .در این قصه ما با دانش آموزی روبرو هستیم که یکی از بازی ها وسرگرمی ها ی رایج زمان قدیم را به ما یادآوری می کند: نان سنگک را می خوردیم تا تمام می شد، بعدش هوا که تاریک می شدپا می شدیم یواش یواش راه می افتادیم طرف خانه.حسن تا دم خانه با من می آمد،می گفتم نیا اما می آمد.می گفتم خوب دیگه برو.می گفت تابستون یه بادبادکی درست کنیم که واسش چشم وابرو بذاریم.می گفتم باشه حالا دیگه برو.آاقاش سینه درد داشتدیرکه می رفت شام را می خوردندتمام می شد.آقاش دعواش می کرد با کمربند کتکش می زد.می رفت برمی گشت می گفت به کسی چیزی نگی.می گفتم نه .می گفت می فرستیم بره خال بشه.واسش چشم وابرو می ذاریم با کاغذرنگیمی فرستیم بره هفت آسمون(دیگ به سر  صفحه24)در این داستان صمیمی، معصومیت  حسن که دررویای کودکانه ساخت یک  بادبادک است به وضوح دیده می شود این قصه اما به طرز غمگنانه ای تمام می شود.در پاراگراف نهایی این داستان این گونه می خوانیم :سال بعدش دیگر حسن نبود.بچه ها گفتن حسن را آقاش برده گذاشته سرکار.گفتند رفته ولایت پیش خواهرو شوهر خواهرش هرچه بود دیگر پیدایش نشد.بعدش چندسال بعد یکی از بچه ها گفت دیده توی یک کافه ای ته شهر ساز می زده.گفتند چایخانه کارمی کند.گفتن قهرمان دوچرخه سواری کارگران شده.من خودم عکسش را دیدم بعدش هم شنیدم تو جاده شا بدالعظیم رفته زیر ماشین.» قصه باغ که عنوان کتاب هم از این اسم برداشته شده دومین داستان این مجموعه است . در این قصه راوی، کودکی دبستانی است و برای ما از باغی می گوید که در محله آنها واقع شده وپیرمردی که باغبان است. دختر بچه ای همسن وسال خود راوی به اسم زیبا داخل باغ با خانواده اش زندگی می کند.زیبا دوست خواهرراوی است و دردرسها به راوی که شاگردزرنگی نیست کمک می کند.او وزیبا ازروی ایوان خانه اشان چشم انداز کامل فضای  باغ را می بینند. باغ بزرگ پر ازگل ودرخت های میوه، متعلق به پیرمردی است  که هرروز راوی  وزیبا ازبالای ایوان اورا می بینند که داخل  باغ وول می خورد. بعضی روزها می رفتیم بالاخانه  باغ ازپنجره پیدا بود آنقدردرخت بود که ته اش پیدا نبود.درخت های بلند تبریزی ،درخت چنار ،لابه لای درختها باغچه بود ،گلکاری بود وهزارجورگل بود. صاحبش یک پیرمردی بود ریزه میزه بود،لاغر بود موهایش تمام سفیدبود، عبا تنش بود،عینک داشت  و دائم توی باغ ولو بود.هی دولا می شد توی باغچه ها یک کاری می کرد.علف ها را می کند.سرشاخه ها را می زد،گاهی گلها  را توی دستش می گرفت  بو می کرد.(باغ صفحه33 )در جایی دیگر می خوانیم : عصربه عصر آب را ول می کردند.توی باغچه ها.من وزیبا از پنجره تماشا می کردیم.پیرمرد گاهی می آمدلب حوض می نشست آب می پاشیدبه برگها به گلها.گاهی دستش رامی کرد توی آب تلنگر می زد. ماهیها می آمدندجلو.من وزیبا می خندیدیم.برمی گشت نگاه می کرد ما قایم می شدیم ( باغ -صفحه  34)» درداستان باغ نویسنده نگاه سمبلیکی به آغاز  عصر مدرنیته وپایان زندگی های سنتی دارد زمانی که  زندگی ماشینی  می خواهد  صمیمیت های سبک زندگی  سنتی را از بین ببرد.در پایان داستان راوی که کودکی دبستانی است دیگر زیبایی های کوچه  و محله اشان را نمی بیند.پاراگراف نهایی داستان باغ بعد ازگذشت  چهاردهه از نوشته شدنش ، شاید به نوعی بیان گر زندگی امروز کلان شهرها باشد، وقتی هیولای مدر نیته  برپیکرزندگی سنتی سیطره می زند وهمه ارزش ها و زیبایی های طبیعی زندگی  را پایمال می کند.پرویزدوایی در پاراگراف نهایی داستان باغ داستانش را باطنزی تلخ به پایان می رساند:.آن سال امتحان ها که تمام شد تابستانش خیابان را خراب کردند، از اول تا آخر ریختند روی هم.هرچه درخت بود بریدند، درخت های چنار، درخت های توت که برگهایش را جلوی کرم ابریشم می ریختیم، همه را بریدند.باغ را هم فروختند.صاحبش آخر عمری دیوانه شد.مادرم گفت چیزخورش کردند. پسرهایش رفتند جواز دیوانگی اش را گرفتند باغ را ازدستش درآوردند فروختند تمامش را کوبیدند وروی هم خانه درست کردند. . کوچه اصلا یک ریخت دیگری شد.یک آدم های دیگری آمدند.پیرمرد صاحب باغ هنوز تا این آخری ها گاهی سروکله اش توی محله پیدا می شد.دیگر خیلی پیرشده بود.یواش یواش ودولا دولا راه می رفت.راه می افتاد بیخودی توی توی کوچه ها و پس کوچه ها می گشت.گاهی وامیستاد به درودیوارماتش می برد.بچه ها بهش می خندیدند.کاسب ها سربه سرش می گذاشتند.گاهی جلوی دروهمسایه، جلوی رهگذرها را می گرفت ومی گفت :یه باغ اینجا بود کو؟شما یه باغ اینطرفها ندیدین ؟ (صفحه 37-)

 

مشخصات کتاب :

باغ-نوشته پرویزدوایی.تهران انتشارات نیلوفر.چاپ دوم: پاییز 1377-تیراژ- 3300نسخه


منبع:خبرگزاری لی-مهرماه 97

 

 

 



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها